کد مطلب:140541 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:134

واقعه ی صومعه ی راهب
چون لشگر ابن زیاد به پای صومعه راهب رسیدند در آنجا فرود آمدند سرها و اسیران را جای دادند سرها را در جانبی از صومعه و اسراء را در طرفی بازداشتند و لشگر مشغول عشرت و سرور شدند و اهل بیت گرد هم در افغان و ناله گردیدند، در مقتل ابومخنف آمده: فلما عسعس اللیل سمع الراهب دویا كدوی الرعد و تسبیحا و تقدیسا یعنی چون تاریكی شب عالم را فراگرفت راهب صومعه صدای تسبیح و تقدیسی شنید كه مانند رعد می خروشید و نوری پیدا شد كه عالم را روشن كرد و پرتو آن در صومعه وی شعاع افكند فاطلع الراهب رأسه من الصومعة


راهب سر خود را از صومعه بیرون آورد دید آن نور از آن نیزه است كه سر بریده را بر او زده اند قد لحق النور بعنان السمآء نور آن سر منور مثل عمود سر به آسمان كشیده راهب دید دری از آسمان گشوده شد و ملائكه بسیار از آن در بیرون آمدند و قصد زمین كردند تا رسیدند به نزدیك آن سر مطهر و می گفتند السلام علیك یابن رسول الله السلام علیك یا اباعبدالله راهب از دیدن آن عجائب به جزع و ناله درآمد یقین كرد كه این سر سر حاكم زمین و آسمان است از صومعه بزیر آمد پرسید من زعیم القوم؟ بزرگ جماعت و موكل این سر منور كیست؟ خولی بن یزید را نشان دادند خولی را راهب دید و پرسید این سر كدام بزرگوار است؟ گفت سر حسین بن علی علیه السلام است كه مادرش فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر محمد مصطفی صلی الله علیه و آله پیغمبر ما است.

راهب گفت تبا لكم و لما جئتم فی طاعته وای بر شما پسر پیغمبر خود را كشتید و در اطاعت نانجیب درآمدید اخیار و علماء ما راست گفته اند كه ما را از افعال شما خبر داده اند، گفته اند چون این بزرگوار را می كشند از آسمان خون و خاكستر می بارد آنروز كه خون از آسمان می بارید من دیدم و امروز دانستم كه این مرد وصی پیغمبر است زیرا كه این علامت نیست مگر از برای این و اكنون از شما درخواست می كنم كه یكساعت این سر را بمن بسپارید و در وقت رفتن بگیرید.

خولی ملعون گفت نمی دهم می خواهم این سر را بنزد یزید ببرم و جایزه بگیرم. راهب گفت جایزه شما بنزد یزید چند است گفت بدره ی دو هزار مثقالی.

راهب گفت آن بدره ی زر را من می دهم سر را بمن بدهید فاحضر الراهب الدرهم راهب زر را حاضر كرد سر را تسلیم وی كردند و هو علی القناة یعنی سر بر نیزه بود بزیر آوردند راهب آن سر را مثل جان در برگرفت فقبله و یبكی شروع كرد بوسیدن و گریستن و می گفت یعز و الله علی یا اباعبدالله ان لا اواسیك بنفسی


ای پسر پیغمبر خدا بخدا قسم خیلی بر من گرانست كه چرا در ركاب تو جان خود را فدایت ننمودم ولیكن یا اباعبدالله چون جدت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را ملاقات كردی حال و اخلاص مرا عرضه بدار و شهادت بده كه من شهادت دادم بر اینكه اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و ان محمدا صلی الله علیه و اله رسول الله و ان علیا ولی الله و انك الأمام بعد سر را تسلیم آن لعینان كرد و خود با چشم گریان رو به صومعه نهاد آن ملاعین بعد از رفتن پولها را بین خود تقسیم كردند در دست داشتند كه پولها مبدل به سفال شده و در روی آن نوشته بود و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون حیرت بر لشگر افزوده شد خولی ملعون گفت در این معامله را بگذارید بروز ندهید